رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن: هزار آفرین بر می سرخ باد که از روی ما رنگ خجلت ببرد. صائب (از بهار عجم). ، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن: چنان در راه غارت پی فشردند که رنگ هندیان را نیز بردند. حکیم زلالی (از بهار عجم). آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار. علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)
رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن: هزار آفرین بر می سرخ باد که از روی ما رنگ خجلت ببرد. صائب (از بهار عجم). ، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن: چنان در راه غارت پی فشردند که رنگ هندیان را نیز بردند. حکیم زلالی (از بهار عجم). آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار. علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)
کنایه از جا گرفتن و تمکن ورزیدن. (آنندراج) : لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیط از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم. صائب. گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن. صائب
کنایه از جا گرفتن و تمکن ورزیدن. (آنندراج) : لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیط از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم. صائب. گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن. صائب